آه استانبول

بدست • 23 ژانویه 2016 • دسته: ادبیات ایران (داستان کوتاه)٬ پیشنهاد ما از تازه های نشر:٬ دسته‌بندی نشده

آه استانبول

نویسنده:رضا فرح فال

ناشر:چشمه

 

در جمع ما همه جور آدمی هست .جوان ها که طلایه دار گروه اند و کوله بارهای آذوقه را به دوش می کشند. میان سال ها. مردانی سالم و نیرومند که آواز خوان گام بر می دارند. و پیر مردها که نیمی از راه را بالا می آیند و همان جا اتراق می کنند. گاهی در راه می ایستیم .به پشت سر نگاهی می اندازیم تا مطمئن شویم از پیرمردها کسی در راه نمانده باشد.آن ها با فاصله نه چندان دور گفت و گو کنان از پشت سرما می آیند. گروه ما از دور  به گله ای گوزن می ماند که بر دامنه ها چه بی خیال به راه خود می رود!

فاصله ها اندک است و حتا رفتار کند پیر مردها به چشم نمی آیند. تنها یازده نقطه ی ریز پیداست که پاورچین پاورچین از کرانه ی برف بالا می رود. چه کسی می داند که او جایی از پشت بلندترین صخره. بر ما چشم دوخته است؟

دیدگاه خود را بیان کنید.