بیا باهم در ایرلند برقصیم
بدست توسعه فروش • 26 سپتامبر 2018 • دسته: (داستان کوتاه)٬ ادبیات ایران و جهان٬ ادبیات جهانبیا باهم در ایرلند برقصیم
نوشتهی تالستوی، جویس، کامو و …
ترجمهی محبوبه مهاجر
انتشارات فرهنگ جاوید
هر صبح، در کف مهمانخانهی جلویی خانه دراز میکشیدم و به در روبرویی چشم میدوختم. پرده را به فاصلهی یک بند انگشت با ارسی بالا میکشیدم تا دیده نشوم. روی پاشنهی در که ظاهر میشد، قلبم فرو میریخت. به سرسرا میدویم، کتابهایم را میقاپیدم و به دنبالش میافتادم. چشم از آن پیکر گندمگون برنمیداشتم و چون نزدیک نقطهای میرسیدیم که راهمان جدا میشد، قدم تند میکردم و جلو میافتادم. این حکایت هروز من بود. هیچوقت حرفی با او نزده بودم مگر چند کلمهای همینطوری و با این وصف اسم او حکم احضاریه را داشت برای جریان دیوانهوار خونم.
توسعه فروش
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای توسعه فروش